۹۶/۳/۲، ۰۳:۱۷ صبح
توییتر بهعنوان یک شبکه اجتماعی، نقش برجستهای در انتشار حقایق و جلوگیری از نشر اخبار دروغین دارد. در این مقاله به دلایلی برای ضرورت نجات این شبکه اجتماعی میپردازیم.
یکی از گروههایی که در چند سال اخیر نقش برجستهای در نتایج انتخابات ایالات متحده آمریکا داشتهاند، مدیران ردهبالای صنایع فناوری اطلاعات هستند و در این میان یکی از برجستهترین نامها، جف بزوس است.
بزوس در سال ۲۰۱۳ روزنامه واشنگتنپست را خریداری کرد؛ روزنامهای که به خاطر پوشش کمنظیر خود از کمپینهای انتخاباتی شهرت ویژهای دارد. در ماه اوت دیوید فارنتولد در گزارش خود برای این روزنامه از داستانی پردهبرداری کرد که برای چند روز تأثیر زیادی بر تعداد توییتها و پستهای وبلاگی داشت. این موضوع بهصورت ویژه در منطقه کالیفرنیا که بهعنوان یک محیط امن برای حزب دموکرات شناخته میشد، به چشم میآمد. نتیجهای که بزوس از این شرایط به دست آورد، یک حقیقت محض در صنایع فناوری بهحساب میآید؛ اثرات وارده از طریق فرایند تولید و تکرار به وجود میآیند و تشدید میشوند. استفاده از یک منبع خبری موثق و شناختهشده اثر شگفتانگیزی بهجا میگذارد؛ اثری بسیار بزرگتر از چیزی که بتوان بهصورت مستقل به آن دست پیدا کرد.
هنگامیکه بزوس این نشریه را خریداری کرد، مقالهای منتشر شد به نام «بازسازی دنیایی که فناوری آن را نابود کرد». این مقاله بر اساس استانداردهای کاری محل چاپ آن بسیار کوتاه بود و به همین دلیل به آن اشارهای خواهیم داشت:
واشنگتنپست در حال ورشکسته شدن بود و سرانجام به مبلغی نسبتا ارزان فروخته شد. خریدار این روزنامه کار خود را در والاستریت آغاز کرده بود و از آنجا به عرصه صنایعی رو به رشد وارد شد و ثروت اصلی خود را کسب کرد. روزنامهای که این فرد آن را خریداری کرده بود، تاریخچهای قابل احترام داشت ولی یک نکته واضح بود؛ این روزنامه برای چند سال برای او ضررده بود. اشتباه نکنید، صحبت از جف بزوس نیست بلکه اشاره ما به یوجین مِیر است که در سال ۱۹۳۳ اقدام به خرید این روزنامه کرد. او در سال ۱۹۲۰ کار خود را در والاستریت آغاز کرد و سپس به صنایع رو به رشد مواد شیمیایی وارد شد و شرکتی به نام الاید کمیکالز (که امروزه با نام هانیول شناخته میشود) را خرید. پس از کسب نخستین میلیون دلار بود که میر به سراغ خدمات اجتماعی و صدالبته بازسازی واشنگتنپست رفت. او از آن پس میلیونها دلار برای این اهداف خرج کرد.
میر از جهات مختلفی توانست یک سری راهکار ویژه برای قطبهای تجاری ایجاد کند. خانوادههایی مانند وندربیلت، راکفلر و کارنگی که درآمد خود را از صنایع نفت و فولاد کسب کرده بودند نیز به سراغ روشی مشابه رفتند. آنها بخشی از سرمایه خود را برای ساخت دانشگاهها، موزهها و سایر موارد فرهنگی صرف کردند.
با توجه به شرایط فرهنگی موجود در زمان خرید این روزنامه توسط بزوس، میتوان گفت این کار بهنوعی عبور از مرزهای مرسوم فرهنگی بوده است. صنایع فناوری امروزه به قطبی منحصربهفرد تبدیل شده است که البته بیشتر از سبک کاری راکفلرها استفاده میکند. برای مثال مارک زاکربرک ۱۰۰ میلیون دلار برای مدارس خرج کرد یا کریس هیوز مجله نیو ریپابلیک را خرید. هیچیک از این موارد در حد خرید واشنگتنپست توسط بزوس انقلابی نبودهاند؛ واشنگتنپست سومین نشریه مهم آمریکا بهحساب میآمد.
نکته جالب درباره خرید واشنگتنپست توسط یک فرد برجسته صنایع فناوری این است که این کار موجب شد مدل تجاری سنتی روزنامهها دستخوش تغییر شود. دلیل اصلی این امر همان چیزی است که اینترنت برای صنایع خبری به وجود آورده است؛ کاهش موانع موجود در راه انتشار اخبار. این کاهش موجب شده است که دیگر نیازی نباشد همهچیز بر پایه اصولی ویژه و دستوپا گیر آماده شوند. این موضوع شامل مواردی مانند کاهش تنش در زمینه ارزش، حریم شخصی مربوط به تهیهکننده خبر و زنده بودن آن نیز میشود که تنها سه مثال ساده از میان صدها تغییر در این عرصه هستند. اینترنت توانسته است بنیان جوامع را تغییر بدهد.
درحالیکه تلاشها و تقلای واشنگتنپست و سایر نشریات در زمینه ارزش بهشدت بالا است، زنده بودن انتشار اخبار توانسته است بالاترین اثر و آسیب را به این رسانهها وارد کند. بزوس حس میکرد فناوری بهصورت کلی آسیب بسیاری به شیرازه فرهنگی جامعه آمریکا وارد کرده است و به همین دلیل مسئولان این صنایع و خود او وظیفه دارند این شرایط را بازسازی کنند. البته به نظر میرسد صنایع فناوری بههیچعنوان برای انجام چنین کاری و پذیرفتن چنین مسئولیتی آماده نیستند. ما ساعتهای متمادی را در کتابخانههایی سپری میکنیم که کمترین ارتباط با واقعیت را دارند و چندان به ایدههای جدید اهمیت نمیدهیم؛ ولی در حقیقت یک ایده عالی و خوب میتواند سالها برنامهریزی و طرح را در پشت خود داشته باشد؛ این نوع تفکر میتواند مسیرهای جدید و متفاوتی را بر پایه تغییرات جهان ایجاد کند.
حال سؤال این است که آیا صنایع فناوری میتواند جهان اطراف را درک کند؟
در این شرایط است که این مقاله شروع به شخصیتر شدن میکند. زندگی نویسنده این مقاله دقیقا نقطه مقابل چیزی است که از یک فرد فعال در زمینه فناوری انتظار دارید؛ او ابتدا به سراغ علوم سیاسی رفت و در این رشته تحصیل کرد و سپس در حالی برای ورود به عرصه سیاست برنامهریزی میکرد، بهعنوان ویرایشگر یکی از بزرگترین روزنامههای آمریکا مشغول به فعالیت شد. در ادامه به کشور تایوان رفت و در آنجا به آموزش زبان مشغول شد و برای خود خانوادهای تشکیل داد. شش سال بعد بود که سرانجام توانست راه خود را به یک دوره پیشرفته مدیریت (MBA) باز کند؛ البته در ادامه و با مراجعه به شرکتهای فناوری، درخواست همکاری او یکی پس از دیگری توسط آنها رد میشد. دلیل این امر این بود که سابقه مناسبی برای این کار در اختیار نداشت و زندگی او پیشازاین ارتباط چندانی با صنایع فناوری نداشت. سرانجام یکی از این شرکتها با او به توافق رسید و شرکت اپل این نویسنده را ۲۴ ساعت پس از نخستین مصاحبه به استخدام درآورد. خود نویسنده معتقد است که استخدام شدن او به این موارد ارتباط داشته است.
به نظر میرسد زندگی در خارج از دنیای فناوری در حقیقت بزرگترین دارایی او بود؛ حداقل در شرکتی که بیشتر افراد مؤسس آن را تحسین میکنند که چنین قانونی عملیاتی به نظر میرسید. با این وجود چند نفر وجود دارند که چنین فلسفه و نگاهی را جدی میگیرند؟ به نظر میرسد که بیشتر افراد با پیتر تیل همعقیده هستند؛ او معتقد است بهترین راه بهبود توسعه فناوری این است که مردم را از پیگیری علوم انسانی دلسرد کنیم. ممکن است تیل درباره اینکه این امر بهترین روش برای افزایش پیشرفت در فناوری است درست گفته باشد، با این وجود، پیشرفت تنها یک واقعیت عینی است؛ حال آنکه مثبت یا منفی بودن تأثیر آن را نمیتوان تعیین کرد.
مقاله سومی نیز وجود دارد که درباره یک دانشمند علوم اجتماعی به نام دنیل کانمن است و «آناتومی اثرگذاری» نام دارد. تجربه کاری کانون در حقیقت روایتگر نحوه جوانه زدن یک ایده، یافتن یک شاگرد در نقاط دوردست و در نهایت، تغییر دادن شیرازه وجودی بسیاری از رشتهها است. وقتی به دانشمندان فعال در زمینه تحلیل استنادی نگاه میکنیم، این فرد بهنوعی غیرطبیعی به نظر میرسد. جوین وست که یک دانشجوی فوق دکتری در دانشگاه واشنگتن است و به توسعه الگوریتم برای ردیابی نحوه توسعه ایدهها در میان شاگردان کمک کرده است، درباره او اینگونه میگوید: «هنگامیکه به تعداد مفاهیم علوم اجتماعی که کانمن روی آنها دست گذاشته است نگاه میکنید، این تعداد را دیوانهوار خواهید یافت. بهندرت پیش میآید که بتوانید کسی با این میزان اثرگذاری را بیابید.»
با این وجود تأثیر فکری یادشده میتواند اندکی دشوار باشد. آیا این موضوع استنادی است؟ یا اینکه بر اساس میزان جوایز تعیین میشود؟ یا اینکه موقعیت شغلی و پروفسور بودن یا فروش کتابها و غیره میتوانند مسبب اصلی آن باشند. حال وست به یک مورد دیگر اشاره میکند که متقاعدکنندهتر به نظر میرسد؛ «سابقه کانمن نشان میدهد که اثرگذاری فکری در حقیقت توانایی از میان برداشتن مرزهای انضباطی است.» اثرگذاری در یک تقاطع قرار دارد؛ بله بهعنوان یک صنعت، همیشه فکر میکنید دیوارهها و محدودههایی که تعیین کردهایم موجب میشوند تا یک مدیر تولید، یک برنامهنویس یا یک طراح بتواند نیرومندتر از همیشه باشد. با این وجود برای اینکه بتوانند بهتر عمل کنند باید بتوانند از این مرزها عبور کنند. این امر به این معنی نیست که تیل درباره انواع درجات تلاش برای پیشرفت، اعتقادی نادرست داشته است؛ بلکه میتوان گفت خوشبینی کورکورانه مرتبط با اینکه فناوری یک دارایی موروثی است، بسیار خطرناک بهحساب میآید.
فناوری، جهانی را که وجود داشت، نابود میکند؛ آیا ما چشمانداز و هدف مناسب برای ساخت چیزی بهتر داریم؟ آیا ارزشها برای ما مهم هستند؟
با توجه به این شرایط میتوان درباره جف بزوس بسیار مطمئن بود ولی برای باقی انسانها باید نگران باشیم. با گفتن این امر که انتخابات آمریکا تنها موجب عمیقتر شدن نگرانیهای موجود شده است، در حقیقت بهشدت آن را دست کم گرفتهایم. این امر یک نظریه پارتیزانی نیست؛ بلکه تنها نشاندهنده یک هدف است که نشان میدهد فناوری حقایق عینی را بهعنوان بخشی از سوانح مورد نیاز در مسیر رسیدن به خوشحالی بهحساب میآورد و بهاینترتیب، زندگی و آزادی در تعادل باقی خواهند ماند.
چند ماه پیش در کنفرانس سوم توسعهدهندگان آکیولس ریفت، مارک زاکربرگ به ارائه بندبند چشمانداز فیسبوک پرداخت؛ چشماندازی که هیجانانگیز به نظر میرسد. وی گفت:
فیسبوک به این چشمانداز کاملا متعهد است. یک بخش کلیدی از داشتن یک ذهن مهندسی به این موضوع بازمیگردد که یک مهندس باید باور داشته باشد که میتواند هر سیستمی در دنیا را بررسی کند و آن را به موردی بهمراتب بهتر از گزینه موجود فعلی تبدیل کند. هر چیزی، خواه سختافزار، نرمافزار، یک شرکت، یک اکوسیستم توسعه نرمافزاری و ...، یک مهندس میتواند هر یک از این موارد را دریافت کند و آن را بهمراتب بهبود ببخشد. در دنیای امروز تعداد زیادی از انسانها وجود دارند که ذهنیتی از این دست دارند. ما میدانیم که میخواهیم چه چیزی را بهبود ببخشیم و درنهایت، واقعیت مجازی چه چیزی به دست خواهد آورد. جادوی نرمافزارهای واقعیت مجازی نیز این حس و حال را ارائه میکند. احساس اینکه شما میخواهید یک فرد را در یک جای دیگر قرار بدهید و به این جامعه کمک کنید تا نرمافزارهای مربوطه را بسازند و این تجربه اصلیترین چیزی است که من را در زمینه واقعیت مجازی هیجانزده میکند. دلیل این امر این است که این کار اصلی ما در فیسبوک است. ما نرمافزار و پلتفرم میسازیم و میلیاردها نفر از آنها برای ارتباط برقرار کردن با افراد دیگر و چیزهایی که برایشان مهم است استفاده میکنند.
اگر بخش مربوط به واقعیت مجازی را کنار بگذاریم، موضوعی که ناراحتکننده به نظر میرسد، اشاره نامحسوس به خیالپرستی در گفتههای زاکربرگ است؛ او معتقد است که مهندسان میتوانند همهچیز را با اراده خالص بهتر کنند و فیسبوک نیز نمادی از این موضوع بهحساب میآید. در حقیقت فیسبوک یک مثال بارز از میزان اثرگذاری شرکتها است و نشان میدهد که میزان اثرگذاری یادشده هنگامیکه یک کارمند به سراغ تعهد فارغ از میزان واقعیت میرود، تا چه اندازه میتواند مشکلساز باشد و تأثیری منفی بر اجتماع بگذارد.
در بهار سال گذشته بود که فیسبوک درگیر جنجال یک اتهام شده بود؛ یک عضو مستقل از تیمی که برای ویرایش موضوعهای روز با فیسبوک قرارداد داشت، مدعی شد که داستانهای جدید و محافظهکارانه بهواسطه ساختار لیبرال اعضای تیم، کنار گذاشته میشوند. پس از انجام تحقیقات، فیسبوک نتوانست هیچ اثری از چنین نوعی از سرکوب بیابد، ولی دست از بررسی نکشید. آنها تمامی تیم مربوط به این کار را کنار گذاشتند و بهجای آنها از یک الگوریتم استفاده کردند. بهاینترتیب یک خبر دروغین در طول چند روز به موضوعهای روز میپیوست و در هفتههای آینده نیز حداقل چهار خبر کذب مرتبط به آن به دنبالش میآمدند.
البته موضوعهای داغ روز همواره موضوع فرعی بودهاند؛ موضوعی که بیش از سایر موارد ناراحتکننده است، انتشار گسترده اخبار کذب در خوراک خبری فیسبوک است. البته باید در نظر داشت که بسیاری از کاربران فیسبوک به دنبال ارتباط با دیگر انسانها هستند و به دنبال چیزهایی میگردند تا نظراتی که از قبل داشتهاند، تائید کند؛ خواه راست و خواه دروغ و این موضوع در ذات بشر ریشه دارد.
البته اشتباه نکنید، این نتایج نشاندهنده یک کسبوکار موفقیتآمیز هستند، بررسی انجامشده در زمینه پتانسیل مالی عملکرد الگوریتم خوراک خبری فیسبوک یکی از دلایل اصلی است که این شرکت موفق به شکست دادن توییتر شده است. اگر چیزی که مردم میخواهند برای آنها به نمایش دربیاورید، میتوانید با تلاشی کمتر، توجه بالاتری کسب کنید؛ بهاینترتیب عرضه این اخبار بهشدت ارزانتر و سوددهتر از گزارش دادن اخبار حقیقی و درست تمام خواهند شد.
با این وجود توییتر برای خود ساختار نیرومندی برای مقابله با الگوریتم فیسبوک در اختیار دارد؛ اطلاعات نادرست و غیرحقیقی نیز بهصورت مستقیم توسط توییتر منتشر میشوند ولی اخبار حقیقی با سرعتی نسبتا بالا به دنبال آنها منتشر میشوند و علت آن، قدرت مواردی مانند توییت مجدد و توییتهای بر پایه نقلقول است که هر دو مورد به نسبت موارد موجود در فیسبوک قابل دور زدن است.
اگر بخواهیم صادق باشیم، باید بگوییم توییتر با مشکل سوءاستفاده روبهرو است و این مشکل مورد رسیدگی قرار نگرفته است. این اقدام رسیدگی نشدن به مشکل یادشده، موجب شده است این شرکت در هر دو زمینه نیروی انسانی و ساختار تجاری، بهایی سنگین متحمل شود. البته رسیدگی به تکتک افراد بهصورت ناشناس نیز آسیب بزرگ مخصوص به خود را به همراه خواهد داشت. شرایط به نحوی است که بهتدریج از افراطیهای مخالف با جریان فعلی نیز ناامید میشویم. این امر مشابه با ساخت پیلههایی برای سخنرانیها و گفتهها است که در نگاه فرد به جهان تغییر ایجاد میکنند؛ این موارد موجب میشوند حقایق از ترس اینکه ممکن است چه تأثیری بر حدومرزها داشته باشند، مخفی باقی بمانند و درنتیجه، بیشتر مردم در دنیای امروزی به موجوداتی ساکن بدل میشوند که نمیتوانند نقطه نظرات و زمینههای مشترکی با افراد دیگر بیابند.
توییتر باید نجات پیدا کند و دلیل این است: تلفیق شبکه و فرمت آن غیرقابل جایگزینی است؛ بهخصوص در شرایط فعلی که همه میدانند کسبوکار توییتر ممکن است چندان درخشان نباشد. واشنگتنپست باوجود تمامی کارهایی که انجام داده است، هنوز تنها یک انتشارات در میان تعداد زیادی از مراکز نشر بهحساب میآید. در جهانی که مراکز انتشار اخبار به نحوی کار میکنند که اطلاعات منتشرشده توسط آنها در مقیاس واقعی باشند، فیسبوک اولویتهای خود را بسیار واضح معین کرده است؛ تعهد به کسب دلارهای بیشتر. افزایش این میزان به دست مهندسانی سپرده شده است که باید آن را بهبود بخشند. این افراد کسانی هستند که در تمرکز بر ایجاد حس خوب و به وجود نیاوردن نگرانی در انسانها تخصص دارند.
از سوی دیگر، نقطهضعف توییتر این است که بهصورت غیرمستقیم، بیشتر بر انسانها تکیه دارد و انتظار دارد آنها خوراک خبری خود را تولید کنند و شبکه خبری جدیدی بیابند و به نحوی اخبار را منتشر کنند که کمتر کسی تصور میکند. نتیجه این امر، امکان انتشار اطلاعات بهصورت سریعتر و گستردهتر است که پیشازاین ممکن نبود. این امر موجب ایجاد مزایای اجتماعی ویژهای میشود که باید از آنها حفاظت به عمل بیاید
یکی از گروههایی که در چند سال اخیر نقش برجستهای در نتایج انتخابات ایالات متحده آمریکا داشتهاند، مدیران ردهبالای صنایع فناوری اطلاعات هستند و در این میان یکی از برجستهترین نامها، جف بزوس است.
بزوس در سال ۲۰۱۳ روزنامه واشنگتنپست را خریداری کرد؛ روزنامهای که به خاطر پوشش کمنظیر خود از کمپینهای انتخاباتی شهرت ویژهای دارد. در ماه اوت دیوید فارنتولد در گزارش خود برای این روزنامه از داستانی پردهبرداری کرد که برای چند روز تأثیر زیادی بر تعداد توییتها و پستهای وبلاگی داشت. این موضوع بهصورت ویژه در منطقه کالیفرنیا که بهعنوان یک محیط امن برای حزب دموکرات شناخته میشد، به چشم میآمد. نتیجهای که بزوس از این شرایط به دست آورد، یک حقیقت محض در صنایع فناوری بهحساب میآید؛ اثرات وارده از طریق فرایند تولید و تکرار به وجود میآیند و تشدید میشوند. استفاده از یک منبع خبری موثق و شناختهشده اثر شگفتانگیزی بهجا میگذارد؛ اثری بسیار بزرگتر از چیزی که بتوان بهصورت مستقل به آن دست پیدا کرد.
هنگامیکه بزوس این نشریه را خریداری کرد، مقالهای منتشر شد به نام «بازسازی دنیایی که فناوری آن را نابود کرد». این مقاله بر اساس استانداردهای کاری محل چاپ آن بسیار کوتاه بود و به همین دلیل به آن اشارهای خواهیم داشت:
واشنگتنپست در حال ورشکسته شدن بود و سرانجام به مبلغی نسبتا ارزان فروخته شد. خریدار این روزنامه کار خود را در والاستریت آغاز کرده بود و از آنجا به عرصه صنایعی رو به رشد وارد شد و ثروت اصلی خود را کسب کرد. روزنامهای که این فرد آن را خریداری کرده بود، تاریخچهای قابل احترام داشت ولی یک نکته واضح بود؛ این روزنامه برای چند سال برای او ضررده بود. اشتباه نکنید، صحبت از جف بزوس نیست بلکه اشاره ما به یوجین مِیر است که در سال ۱۹۳۳ اقدام به خرید این روزنامه کرد. او در سال ۱۹۲۰ کار خود را در والاستریت آغاز کرد و سپس به صنایع رو به رشد مواد شیمیایی وارد شد و شرکتی به نام الاید کمیکالز (که امروزه با نام هانیول شناخته میشود) را خرید. پس از کسب نخستین میلیون دلار بود که میر به سراغ خدمات اجتماعی و صدالبته بازسازی واشنگتنپست رفت. او از آن پس میلیونها دلار برای این اهداف خرج کرد.
میر از جهات مختلفی توانست یک سری راهکار ویژه برای قطبهای تجاری ایجاد کند. خانوادههایی مانند وندربیلت، راکفلر و کارنگی که درآمد خود را از صنایع نفت و فولاد کسب کرده بودند نیز به سراغ روشی مشابه رفتند. آنها بخشی از سرمایه خود را برای ساخت دانشگاهها، موزهها و سایر موارد فرهنگی صرف کردند.
با توجه به شرایط فرهنگی موجود در زمان خرید این روزنامه توسط بزوس، میتوان گفت این کار بهنوعی عبور از مرزهای مرسوم فرهنگی بوده است. صنایع فناوری امروزه به قطبی منحصربهفرد تبدیل شده است که البته بیشتر از سبک کاری راکفلرها استفاده میکند. برای مثال مارک زاکربرک ۱۰۰ میلیون دلار برای مدارس خرج کرد یا کریس هیوز مجله نیو ریپابلیک را خرید. هیچیک از این موارد در حد خرید واشنگتنپست توسط بزوس انقلابی نبودهاند؛ واشنگتنپست سومین نشریه مهم آمریکا بهحساب میآمد.
نکته جالب درباره خرید واشنگتنپست توسط یک فرد برجسته صنایع فناوری این است که این کار موجب شد مدل تجاری سنتی روزنامهها دستخوش تغییر شود. دلیل اصلی این امر همان چیزی است که اینترنت برای صنایع خبری به وجود آورده است؛ کاهش موانع موجود در راه انتشار اخبار. این کاهش موجب شده است که دیگر نیازی نباشد همهچیز بر پایه اصولی ویژه و دستوپا گیر آماده شوند. این موضوع شامل مواردی مانند کاهش تنش در زمینه ارزش، حریم شخصی مربوط به تهیهکننده خبر و زنده بودن آن نیز میشود که تنها سه مثال ساده از میان صدها تغییر در این عرصه هستند. اینترنت توانسته است بنیان جوامع را تغییر بدهد.
درحالیکه تلاشها و تقلای واشنگتنپست و سایر نشریات در زمینه ارزش بهشدت بالا است، زنده بودن انتشار اخبار توانسته است بالاترین اثر و آسیب را به این رسانهها وارد کند. بزوس حس میکرد فناوری بهصورت کلی آسیب بسیاری به شیرازه فرهنگی جامعه آمریکا وارد کرده است و به همین دلیل مسئولان این صنایع و خود او وظیفه دارند این شرایط را بازسازی کنند. البته به نظر میرسد صنایع فناوری بههیچعنوان برای انجام چنین کاری و پذیرفتن چنین مسئولیتی آماده نیستند. ما ساعتهای متمادی را در کتابخانههایی سپری میکنیم که کمترین ارتباط با واقعیت را دارند و چندان به ایدههای جدید اهمیت نمیدهیم؛ ولی در حقیقت یک ایده عالی و خوب میتواند سالها برنامهریزی و طرح را در پشت خود داشته باشد؛ این نوع تفکر میتواند مسیرهای جدید و متفاوتی را بر پایه تغییرات جهان ایجاد کند.
حال سؤال این است که آیا صنایع فناوری میتواند جهان اطراف را درک کند؟
در این شرایط است که این مقاله شروع به شخصیتر شدن میکند. زندگی نویسنده این مقاله دقیقا نقطه مقابل چیزی است که از یک فرد فعال در زمینه فناوری انتظار دارید؛ او ابتدا به سراغ علوم سیاسی رفت و در این رشته تحصیل کرد و سپس در حالی برای ورود به عرصه سیاست برنامهریزی میکرد، بهعنوان ویرایشگر یکی از بزرگترین روزنامههای آمریکا مشغول به فعالیت شد. در ادامه به کشور تایوان رفت و در آنجا به آموزش زبان مشغول شد و برای خود خانوادهای تشکیل داد. شش سال بعد بود که سرانجام توانست راه خود را به یک دوره پیشرفته مدیریت (MBA) باز کند؛ البته در ادامه و با مراجعه به شرکتهای فناوری، درخواست همکاری او یکی پس از دیگری توسط آنها رد میشد. دلیل این امر این بود که سابقه مناسبی برای این کار در اختیار نداشت و زندگی او پیشازاین ارتباط چندانی با صنایع فناوری نداشت. سرانجام یکی از این شرکتها با او به توافق رسید و شرکت اپل این نویسنده را ۲۴ ساعت پس از نخستین مصاحبه به استخدام درآورد. خود نویسنده معتقد است که استخدام شدن او به این موارد ارتباط داشته است.
به نظر میرسد زندگی در خارج از دنیای فناوری در حقیقت بزرگترین دارایی او بود؛ حداقل در شرکتی که بیشتر افراد مؤسس آن را تحسین میکنند که چنین قانونی عملیاتی به نظر میرسید. با این وجود چند نفر وجود دارند که چنین فلسفه و نگاهی را جدی میگیرند؟ به نظر میرسد که بیشتر افراد با پیتر تیل همعقیده هستند؛ او معتقد است بهترین راه بهبود توسعه فناوری این است که مردم را از پیگیری علوم انسانی دلسرد کنیم. ممکن است تیل درباره اینکه این امر بهترین روش برای افزایش پیشرفت در فناوری است درست گفته باشد، با این وجود، پیشرفت تنها یک واقعیت عینی است؛ حال آنکه مثبت یا منفی بودن تأثیر آن را نمیتوان تعیین کرد.
مقاله سومی نیز وجود دارد که درباره یک دانشمند علوم اجتماعی به نام دنیل کانمن است و «آناتومی اثرگذاری» نام دارد. تجربه کاری کانون در حقیقت روایتگر نحوه جوانه زدن یک ایده، یافتن یک شاگرد در نقاط دوردست و در نهایت، تغییر دادن شیرازه وجودی بسیاری از رشتهها است. وقتی به دانشمندان فعال در زمینه تحلیل استنادی نگاه میکنیم، این فرد بهنوعی غیرطبیعی به نظر میرسد. جوین وست که یک دانشجوی فوق دکتری در دانشگاه واشنگتن است و به توسعه الگوریتم برای ردیابی نحوه توسعه ایدهها در میان شاگردان کمک کرده است، درباره او اینگونه میگوید: «هنگامیکه به تعداد مفاهیم علوم اجتماعی که کانمن روی آنها دست گذاشته است نگاه میکنید، این تعداد را دیوانهوار خواهید یافت. بهندرت پیش میآید که بتوانید کسی با این میزان اثرگذاری را بیابید.»
با این وجود تأثیر فکری یادشده میتواند اندکی دشوار باشد. آیا این موضوع استنادی است؟ یا اینکه بر اساس میزان جوایز تعیین میشود؟ یا اینکه موقعیت شغلی و پروفسور بودن یا فروش کتابها و غیره میتوانند مسبب اصلی آن باشند. حال وست به یک مورد دیگر اشاره میکند که متقاعدکنندهتر به نظر میرسد؛ «سابقه کانمن نشان میدهد که اثرگذاری فکری در حقیقت توانایی از میان برداشتن مرزهای انضباطی است.» اثرگذاری در یک تقاطع قرار دارد؛ بله بهعنوان یک صنعت، همیشه فکر میکنید دیوارهها و محدودههایی که تعیین کردهایم موجب میشوند تا یک مدیر تولید، یک برنامهنویس یا یک طراح بتواند نیرومندتر از همیشه باشد. با این وجود برای اینکه بتوانند بهتر عمل کنند باید بتوانند از این مرزها عبور کنند. این امر به این معنی نیست که تیل درباره انواع درجات تلاش برای پیشرفت، اعتقادی نادرست داشته است؛ بلکه میتوان گفت خوشبینی کورکورانه مرتبط با اینکه فناوری یک دارایی موروثی است، بسیار خطرناک بهحساب میآید.
فناوری، جهانی را که وجود داشت، نابود میکند؛ آیا ما چشمانداز و هدف مناسب برای ساخت چیزی بهتر داریم؟ آیا ارزشها برای ما مهم هستند؟
با توجه به این شرایط میتوان درباره جف بزوس بسیار مطمئن بود ولی برای باقی انسانها باید نگران باشیم. با گفتن این امر که انتخابات آمریکا تنها موجب عمیقتر شدن نگرانیهای موجود شده است، در حقیقت بهشدت آن را دست کم گرفتهایم. این امر یک نظریه پارتیزانی نیست؛ بلکه تنها نشاندهنده یک هدف است که نشان میدهد فناوری حقایق عینی را بهعنوان بخشی از سوانح مورد نیاز در مسیر رسیدن به خوشحالی بهحساب میآورد و بهاینترتیب، زندگی و آزادی در تعادل باقی خواهند ماند.
چند ماه پیش در کنفرانس سوم توسعهدهندگان آکیولس ریفت، مارک زاکربرگ به ارائه بندبند چشمانداز فیسبوک پرداخت؛ چشماندازی که هیجانانگیز به نظر میرسد. وی گفت:
فیسبوک به این چشمانداز کاملا متعهد است. یک بخش کلیدی از داشتن یک ذهن مهندسی به این موضوع بازمیگردد که یک مهندس باید باور داشته باشد که میتواند هر سیستمی در دنیا را بررسی کند و آن را به موردی بهمراتب بهتر از گزینه موجود فعلی تبدیل کند. هر چیزی، خواه سختافزار، نرمافزار، یک شرکت، یک اکوسیستم توسعه نرمافزاری و ...، یک مهندس میتواند هر یک از این موارد را دریافت کند و آن را بهمراتب بهبود ببخشد. در دنیای امروز تعداد زیادی از انسانها وجود دارند که ذهنیتی از این دست دارند. ما میدانیم که میخواهیم چه چیزی را بهبود ببخشیم و درنهایت، واقعیت مجازی چه چیزی به دست خواهد آورد. جادوی نرمافزارهای واقعیت مجازی نیز این حس و حال را ارائه میکند. احساس اینکه شما میخواهید یک فرد را در یک جای دیگر قرار بدهید و به این جامعه کمک کنید تا نرمافزارهای مربوطه را بسازند و این تجربه اصلیترین چیزی است که من را در زمینه واقعیت مجازی هیجانزده میکند. دلیل این امر این است که این کار اصلی ما در فیسبوک است. ما نرمافزار و پلتفرم میسازیم و میلیاردها نفر از آنها برای ارتباط برقرار کردن با افراد دیگر و چیزهایی که برایشان مهم است استفاده میکنند.
اگر بخش مربوط به واقعیت مجازی را کنار بگذاریم، موضوعی که ناراحتکننده به نظر میرسد، اشاره نامحسوس به خیالپرستی در گفتههای زاکربرگ است؛ او معتقد است که مهندسان میتوانند همهچیز را با اراده خالص بهتر کنند و فیسبوک نیز نمادی از این موضوع بهحساب میآید. در حقیقت فیسبوک یک مثال بارز از میزان اثرگذاری شرکتها است و نشان میدهد که میزان اثرگذاری یادشده هنگامیکه یک کارمند به سراغ تعهد فارغ از میزان واقعیت میرود، تا چه اندازه میتواند مشکلساز باشد و تأثیری منفی بر اجتماع بگذارد.
در بهار سال گذشته بود که فیسبوک درگیر جنجال یک اتهام شده بود؛ یک عضو مستقل از تیمی که برای ویرایش موضوعهای روز با فیسبوک قرارداد داشت، مدعی شد که داستانهای جدید و محافظهکارانه بهواسطه ساختار لیبرال اعضای تیم، کنار گذاشته میشوند. پس از انجام تحقیقات، فیسبوک نتوانست هیچ اثری از چنین نوعی از سرکوب بیابد، ولی دست از بررسی نکشید. آنها تمامی تیم مربوط به این کار را کنار گذاشتند و بهجای آنها از یک الگوریتم استفاده کردند. بهاینترتیب یک خبر دروغین در طول چند روز به موضوعهای روز میپیوست و در هفتههای آینده نیز حداقل چهار خبر کذب مرتبط به آن به دنبالش میآمدند.
البته موضوعهای داغ روز همواره موضوع فرعی بودهاند؛ موضوعی که بیش از سایر موارد ناراحتکننده است، انتشار گسترده اخبار کذب در خوراک خبری فیسبوک است. البته باید در نظر داشت که بسیاری از کاربران فیسبوک به دنبال ارتباط با دیگر انسانها هستند و به دنبال چیزهایی میگردند تا نظراتی که از قبل داشتهاند، تائید کند؛ خواه راست و خواه دروغ و این موضوع در ذات بشر ریشه دارد.
البته اشتباه نکنید، این نتایج نشاندهنده یک کسبوکار موفقیتآمیز هستند، بررسی انجامشده در زمینه پتانسیل مالی عملکرد الگوریتم خوراک خبری فیسبوک یکی از دلایل اصلی است که این شرکت موفق به شکست دادن توییتر شده است. اگر چیزی که مردم میخواهند برای آنها به نمایش دربیاورید، میتوانید با تلاشی کمتر، توجه بالاتری کسب کنید؛ بهاینترتیب عرضه این اخبار بهشدت ارزانتر و سوددهتر از گزارش دادن اخبار حقیقی و درست تمام خواهند شد.
با این وجود توییتر برای خود ساختار نیرومندی برای مقابله با الگوریتم فیسبوک در اختیار دارد؛ اطلاعات نادرست و غیرحقیقی نیز بهصورت مستقیم توسط توییتر منتشر میشوند ولی اخبار حقیقی با سرعتی نسبتا بالا به دنبال آنها منتشر میشوند و علت آن، قدرت مواردی مانند توییت مجدد و توییتهای بر پایه نقلقول است که هر دو مورد به نسبت موارد موجود در فیسبوک قابل دور زدن است.
اگر بخواهیم صادق باشیم، باید بگوییم توییتر با مشکل سوءاستفاده روبهرو است و این مشکل مورد رسیدگی قرار نگرفته است. این اقدام رسیدگی نشدن به مشکل یادشده، موجب شده است این شرکت در هر دو زمینه نیروی انسانی و ساختار تجاری، بهایی سنگین متحمل شود. البته رسیدگی به تکتک افراد بهصورت ناشناس نیز آسیب بزرگ مخصوص به خود را به همراه خواهد داشت. شرایط به نحوی است که بهتدریج از افراطیهای مخالف با جریان فعلی نیز ناامید میشویم. این امر مشابه با ساخت پیلههایی برای سخنرانیها و گفتهها است که در نگاه فرد به جهان تغییر ایجاد میکنند؛ این موارد موجب میشوند حقایق از ترس اینکه ممکن است چه تأثیری بر حدومرزها داشته باشند، مخفی باقی بمانند و درنتیجه، بیشتر مردم در دنیای امروزی به موجوداتی ساکن بدل میشوند که نمیتوانند نقطه نظرات و زمینههای مشترکی با افراد دیگر بیابند.
توییتر باید نجات پیدا کند و دلیل این است: تلفیق شبکه و فرمت آن غیرقابل جایگزینی است؛ بهخصوص در شرایط فعلی که همه میدانند کسبوکار توییتر ممکن است چندان درخشان نباشد. واشنگتنپست باوجود تمامی کارهایی که انجام داده است، هنوز تنها یک انتشارات در میان تعداد زیادی از مراکز نشر بهحساب میآید. در جهانی که مراکز انتشار اخبار به نحوی کار میکنند که اطلاعات منتشرشده توسط آنها در مقیاس واقعی باشند، فیسبوک اولویتهای خود را بسیار واضح معین کرده است؛ تعهد به کسب دلارهای بیشتر. افزایش این میزان به دست مهندسانی سپرده شده است که باید آن را بهبود بخشند. این افراد کسانی هستند که در تمرکز بر ایجاد حس خوب و به وجود نیاوردن نگرانی در انسانها تخصص دارند.
از سوی دیگر، نقطهضعف توییتر این است که بهصورت غیرمستقیم، بیشتر بر انسانها تکیه دارد و انتظار دارد آنها خوراک خبری خود را تولید کنند و شبکه خبری جدیدی بیابند و به نحوی اخبار را منتشر کنند که کمتر کسی تصور میکند. نتیجه این امر، امکان انتشار اطلاعات بهصورت سریعتر و گستردهتر است که پیشازاین ممکن نبود. این امر موجب ایجاد مزایای اجتماعی ویژهای میشود که باید از آنها حفاظت به عمل بیاید