۹۶/۲/۱۵، ۱۰:۰۳ صبح
رجینا هارتلی، متخصص منابع انسانی و باسابقه استراتژیک و تاکتیکی در زمینه مدیریت منابع انسانی در چندین و چند تجارت است.
او هماکنون در بخش خدمات اطلاعات کمپانی UPS)United Parcel Service) مشغول به فعالیت است. رجینا در یکی از سخنرانیهای خود، پیرامون استخدام و شرایط افراد استخدامی، حاضران در جلسه را با موضوعی تازه و کمی عجیب آشنا کرد. چکیدهای از سخنرانی وی در این گزارش آورده شده است.
«فرض کنید شرکت شما در جستوجوی متخصصی برای یک فرصت شغلی تازه است. فرمهای درخواست یکی پس از دیگری بررسی و در انتها ۲ نفر شناسایی میشوند. حال زمان انتخاب رسیده است.
شخص الف: از بهترین دانشگاه، با معدل بالا، رزومه بینقص، توصیهنامههای درخشان. همه چیز درست به نظر میرسد.
شخص ب: دانشگاه دولتی، با سابقه کاری از این شاخه به آن شاخه پریده و شغلهای نامربوطی مثل صندوقدار، پیشخدمت و آوازهخوان.
(بهخاطر داشته باشید هر دو واجد شرایط هستند. بنابراین این سوال را میپرسم: کدامیک را انتخاب میکنید.)
من و همکارانم اصطلاحاتی بسیار رسمی را برای توضیح بهتر این دو نمونه از اشخاص آماده کردهایم. مورد الف را «قاشق نقره» مینامیم؛ کسی که آشکارا امتیازاتی داشته و سرنوشتش پیش به سوی موفقیت بوده و مورد «ب» را «خروس جنگی» مینامیم؛ کسی که علیه اتفاقات جورواجور نبرد کرده تا به این نقطه رسیده است.
بگذارید توضیح دهم؛ هر رزومه کاری، بازگوکننده قصهای بخصوص است. من در طی سالها تجربه خود، درباره آدمها و گذشتهشان که مثل یک لحاف چهلتکه میماند، چیزهایی را آموختهام. شخص «ب»، مجموعهای از کارهای عجیب و غریب است که شاید نشانگر عدم انسجام، فقدان تمرکز و غیرقابل پیشبینی بودن وی و یا شاید هم نشانه تقلای متعهدانه او علیه موانع باشد به همین دلیل است که او را خروس جنگی و لایق یک مصاحبه میدانیم.
به صراحت میگویم که هیچ غرضی نسبت به قاشق نقره ندارم. رفتن به دانشگاه نخبگان و فارغالتحصیلی از آن مستلزم سختکوشی و ازخودگذشتگی است اما اگر کل زندگیتان به سوی موفقیت مهندسی شده است، پس چطور شرایط دشوار را اداره خواهید کرد؟ درگذشته یکی از کسانی را که استخدام کردم، احساس میکرد که چون از یک دانشگاه طراز اول میآید، انجام بعضی وظایف برایش کسر شأن است(آخرش استعفا داد).
مایلم که به شما اصرار کنم تا با خروس جنگی مصاحبه کنید. خیلی راجع به او میدانم، چون خود یکی از آنها هستم. قبل از بهدنیا آمدنم، پدرم مبتلا به شیزوفرنی پارانوئید تشخیص داده شد و علیرغم هوش بالایش قادر به حفظ شغلهایش نبود. من چهارمین فرزند از پنج کودکی هستم که از سوی یک مادر مجرد در محلهای خشن در بروکلین نیویورک پرورش یافته است. ما هیچ وقت خانه، ماشین یا ماشین لباسشویی نداشتیم و در بیشتر دوران کودکیام حتی تلفن هم نداشتم. برای همین شدیدا انگیزهام برای فهم رابطه بین موفقیت تجاری و خروس جنگیها بالا بود، چرا که زندگیام میتوانست خیلی متفاوت باشد. هنگامی که با افراد موفق در کسبوکار ملاقات کردم و شرححال رهبران بسیار قدرتمند را خواندم، متوجه برخی شباهتها شدم.
برخی از آنها، دشواریهای زودهنگامی را تجربه کرده بودند. در قالب تنگدستی، ترکشدن، مرگ یکی از والدین در کودکی، تا معلولیتهای یادگیری و خشونت. خط فکر سنتی بر این استوار است که ضربه روحی، منتهی به ناراحتی روحی میشود اما طی مطالعات دادهها نگرش غیرمنتظرهای را نشان دادند که حتی بدترین شرایط هم میتواند منجر به رشد و دگرگونی شود. یک پدیده خلاف عقل و قابل توجه کشف شده است که دانشمندان آن را رﺷﺪ ﭘﺲ از ﺳﺎﻧﺤﻪ مینامند.
در یک مطالعه اختصاصی برای اندازهگیری تاثیرات بدبختی بر کودکان، از میان یک زیرمجموعه ۶۹۸ نفری از کودکانی که جدیترین و شدیدترین شرایط را تجربه کردهاند، درست یک سوم، در بزرگسالی به زندگی موفق، سالم و موثری دست یافتهاند.
یا به طور مثال، این رزومه را در نظر بگیرید: والدین کودکی، او را برای فرزندخواندگی به پرورشگاه سپردهاند. وی هیچگاه کالج را تمام نکرد. تغییرات شغلی او کمی زیاد است. یکسال را موقتا در هند میگذراند. آیا او را استخدام میکردید؟ نام او استیو جابز است.
در مطالعهای روی موفقترین کارآفرینان دنیا، معلوم شده است که شمار نامتناسبی اختلال خوانشپریشی دارند. در ایالات متحده، ۳۵درصد از کارآفرینان تحت مطالعه، با مشکل خوانشپریشی مواجهند. حال موضوع قابل توجه این است که در میان کارآفرینها، کسانی که رﺷﺪ ﭘﺲ از ﺳﺎﻧﺤﻪ را تجربه میکنند، اکنون دیدگاه خود را از معلولیت در خواندنشان بهعنوان یک دشواری مطلوب میبینند که برای آنها مزیتی را فراهم کرده است، چراکه شنوندگان بهتری شدهاند و توجه بیشتری به جزییات كردهاند. آنها میدانند آنچه هستند بهخاطر ضعفشان بوده است. آنها آن ضربه و دشواری را بهعنوان عناصر کلیدی در آن کسی که شدهاند به آغوش میکشند و آگاهند که بدون آن تجارب، شاید آن زور و بازو و دل و جرأت لازم برای موفق شدن را کسب نمیکردند.
يكى از همكارانم كل زندگیاش در نتیجه انقلاب فرهنگی چین در سال۱۹۶۶ تماما زیر و زبر شده بود. در ۱۳ سالگی، والدینش در حومه شهر اسکان داده شدند، مدارس تعطیل بودند و در پکن بهتنهایی گلیمش را از آب میکشید تا اینکه در ۱۶سالگی برای خودش شغلی در کارخانه پوشاک پیدا کرد. او بهجای پذیرفتن سرنوشتش، تصمیم به ادامه تحصیلات رسمی خود گرفت. حتی سالها بعد، وقتی چشمانداز سیاسی تغییر کرد، او از آزمون سخت پذیرش گزینشی دانشگاه مطلع شد. تنها ۳ماه فرصت داشت تا کل درسهای دوره متوسطه و دبیرستان را بخواند. پس هر روز پس از بازگشت از کارخانه و بعد از چرت کوتاهی تا ۴ صبح درس میخواند و باز سر کار میرفت و این روند را به مدت ۳ ماه ادامه داد و موفق شد. تعهدش به تحصیلات خللناپذیر بود و هرگز امیدش را از دست نداد. در حال حاضر مدرک فوقلیسانس دارد و دخترانش هر کدام از هاروارد و کورنل مدرک دارند. خروس جنگیها این عقیده را دارند که تنها شخصی که بر شما کنترل کامل دارد، خود شما هستید. وقتی اوضاع آنطور که مایلید پیش نمیرود، خروس جنگیها میپرسند، «چه کار متفاوتی میتوانم انجام دهم که نتیجه بهتری خلق کنم؟» خروس جنگیها مفهومی از هدف دارند که مانع میشود از خودشان ناامید شوند؛ بهطوری که اگر از فقر و یک پدر دیوانه و چندین زورگیری جان سالم بهدر برده باشید، از پس این «چالش کسبوکار» هم برمیآیید! خروسجنگیها میدانند که شوخطبعی باعث گذر شما از دورانهای دشوار میشود و خنده به شما کمک میکند تا دیدگاهتان را تغییر دهید.
و سرانجام، روابط! کسانی که بر فلاکت غلبه میکنند، بهتنهایی از آن گذر نکردهاند. جایی در طول مسیر افرادی را میيابند که بهترین وجوه آنها را کشف و روی موفقیتشان سرمایهگذاری میکند. داشتن کسی که بتوانید فارغ از همه چیز روی او حساب کنید، در غلبه بر مصیبت بدبختی ضروری است. من بسیار خوششانس بودم که در نخستین شغلم بعد از کالج، ماشین نداشتم، پس مسیر بین دو پل را با کسی که دستیار رئیس بود، رفتوآمد میکردم. کارم را زیر نظر داشت و مرا تشویق میکرد تا روی آیندهام تمرکز کنم و در گذشته زندگی نکنم. در طول مسیر آدمهای زیادی را ملاقات کردهام که من را از بازخوردهای بیرحمانه اما صادقانه، پند دادند. آن آدمها اهمیتی نمیدهند که من زمانی بهعنوان یک پیشخدمت آوازهخوان برای کمک خرج کالجم کار کرده باشم.
پس برگردیم به پرسش اولیه من. روی چه کسی شرط خواهید بست: قاشق نقره یا خروس جنگی؟ من میگویم حریف دستکم گرفته شده را برگزینید؛ کسی که سلاح مخفیاش شور و اشتیاق و هدف است. خروس جنگی را استخدام کنید!