۰۰/۳/۱۹، ۰۱:۲۰ صبح
کالیداسَه در #ادبیات_سنسکریت کموبیش همان جایگاهی را دارد که سعدی در ادبیات فارسی.
هندیان کالیداسَه را حد غایی بلوغ شعر و نمایش سنسکریت میدانند و حقیقت این است که آثار هیچ شاعر و نمایشنامهنویس سنسکریتسرای دیگری نیز چون آثار وی آوازهای جهانی نیافته است.
هندیان کالیداسَه را حد غایی بلوغ شعر و نمایش سنسکریت میدانند و حقیقت این است که آثار هیچ شاعر و نمایشنامهنویس سنسکریتسرای دیگری نیز چون آثار وی آوازهای جهانی نیافته است.
تاگور، از بزرگترین و ارجمندترین استادان شعر هندوستان، دربارهی شکونتلا گفته است: «منظومهی شکونتلا افسانه نیست بلکه درخششی روحانی است که از عالم غیب به عرصهی دل و زبان شاعر تابیده است.» و گوته، شاعر نامدار آلمانی، نمایشنامهی شکونتلا را گل سرسبد ادبیات جهان خوانده است.
علیرضا اسماعیلپور، ویراستار نشر ماهی، پیش از این کتاب «در ستایش ژاندارک» را ترجمه کرده است و کتاب حاضر حاصل رسالهی دکتری اوست.
علیرضا اسماعیلپور، ویراستار نشر ماهی، پیش از این کتاب «در ستایش ژاندارک» را ترجمه کرده است و کتاب حاضر حاصل رسالهی دکتری اوست.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان شکونتلا در تاریخ ادبیات سانسکریت مقامی والادارد .هندو ها آن را ( ناتاکا Nataka ) * می گویند و به زبان سانسکریت نوشته شده . این داستان را با انگشتری گم شده نیز می گویند چرا که داستان و سرگذشت دلاوران آن بستگی به انگشتری دارد که در روند ِ داستان گم می شود و در پی آن حوادثی رخ می دهد . این نمایشنامه که ماجرای عروسی شاه دوشیانته و شکونتلا است دارای هفت پرده می باشد . کالیداس ( شاعر و نمایشنامه نویس نامدار هندی ) نویسنده ی این داستان آن را از حماسه ی مشهور مهابهاراتا گرفته و آن را در قالبی نو و با شاخ و برگ خیال پردازانه و پرداختن به طبیعت در شیوایی کامل کلام به رشته ی تحریر در آورده است. تا جایی زیبایی و شیوایی این اثر تأثیر گذار است که بزرگانی چون تاگور ، گوته و … از آن تعریف ها کردند . گوته شکونتلا را گل سر سبد ادبیات جهان می داند.این نمایشنامه زیباترین اثر کالیداس است . صحنه های این داستان به حدی طبیعی است که خواننده خود را در دامان جنگل های سبز و خرم می پندارد . شکونتلا یعنی ( مرغ ْ َپرَورده ) و نام دختر دلربا و بی همتایی است که در کودکی در پناه مرغان جنگل و پس از آن در صومعه ی مردی پارسا پرورش یافته . و روزی که در حیاط صومعه مشغول آبیاری گل هاست شاه دوشیانته پادشاه هند او را می بیند و دل به او می بازد . آن دو به وصال می رسند و شاه انگشتری به عنوان نشان به شکونتلا می دهد تا وقتی به کاخ سلطنت باز می گردد او را فراموش نکند،یکی از پیران مستجاب الدعوه ی صومعه بی سبب بر شکونتلا خشم می گیرد و از نفرین او انگشتری گم می شود و… در نهایت پس ازسالها رنج و فراغ دوشیانته و شکونتلا به هم می رسند و داستان به خوشی تمام می شود