سفری به باغ مخفی گوگل - نسخهی قابل چاپ +- باشگاه کاربران روماک (https://forum.romaak.ir) +-- انجمن: متفرقه (https://forum.romaak.ir/forumdisplay.php?fid=16) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (https://forum.romaak.ir/forumdisplay.php?fid=17) +--- موضوع: سفری به باغ مخفی گوگل (/showthread.php?tid=1211) |
سفری به باغ مخفی گوگل - farnaz - ۹۵/۲/۱۱ آسانسورهای فضایی، دورنوردی (طیالارض)، تختهاسکیت معلق و خودروهای بدون راننده؛ نگاهی بیسابقه به درون آزمایشگاه فوقسری ابتکارات گوگل، Google X و اینکه گوگل چگونه فکر میکند؟ روایتی از یک چیز بد! شاید هم یک چیز خوب؛ در گوگل اکس گاهی تشخیص تفاوت خوب و بد دشوار است.
مدیریت کار روزانه در آزمایشگاه ابتکارات غول جستوجو به عهده استرو تلر است؛ آزمایشگاهی که بهشدت محرمانه است و به یافتن راهکارهای غیرعادی برای مشکلات بزرگ جهانی اختصاص دارد. او رئیس یا مدیر گوگل اکس نیست. سمت واقعی او، چنانکه روی کارت ویزیت شیشهای حکاکیشدهاش هم نوشته شده، کاپیتان مونشاتها (Captain of Moonshots) است؛ مونشات عبارت اختصاصی او برای نوآوریهای متهورانهای است که شانس بسیار کمی برای موفقیت دارند، اما اگر موفق شوند، دنیا را متحول میکنند. عصر یک روز عادی در یکی از رستورانهای شلوغ ماونتن ویو است و او هنگام صرف شام، روزی را به یاد میآورد که باید اخبار ناخوشایندی را به گوش رئیسهای خود، سرگی برین (یکی از بنیانگذاران) و پتریک پیچت (مدیر ارشد مالی) میرساند. تلرِ 43 ساله با آه خفیفی میگوید: «جلسه پیچیدهای بود. داشتم به آنها میگفتم که یکی از گروههای ما دوران سختی را میگذراند و ما به تغییر مسیر نیاز داریم که این کار هزینهبر است؛ نه یک هزینه جزئی.» گروه مالی تلر نگران بود؛ خود او هم همینطور. اما پیچت به مشکل گوش کرد و گفت: «ممنون بابت اینکه به محض فهمیدن به من گفتی. کاری میکنیم که جور شود.»
سرپرست گوگل اکس، استرو تلر، شکست را در آغوش میگیرد. گاهی در عمل این کار را میکند: به این مشهور است که در جلسههای گروهی هر کسی را که به اشتباه خود اعتراف میکند یا در بحث مغلوب میشود، بغل میکند. در ابتدا به نظر میرسید که منظور تلر این است که تحمل گوگل اکس در مقابل عقبنشینی بهشکلی غیرمعمولی زیاد است؛ موقعیتی خاص که رئیسهای او با اشتیاق به ثمر رسیدن کار و همچنین درآمد شگفتانگیز و تقریباً غیرمعقول شرکت مادر، به کمک حل آن میآیند. اما این فقط بخشی از داستان است. از قضا تسمههای خاصی (بهشکل ریسمانهای بندبازان) درختهای محوطه خارجی دفاتر گوگل اکس را به هم متصل میکند. سه مرد پس از جلسه بیرون رفتند، کفشها را از پا در آوردند و بیست دقیقهای برای راه رفتن روی بندها تلاش میکردند. پیچت در راه رفتن به عقب و جلو کاملاً ماهر است، برین کمی کمتر و تلر هیچ مهارتی ندارد. اما هر سه بهنوبت روی طناب تعادل میگرفتند، مرتب میافتادند و دوباره روی طناب میرفتند. تسمه تا ران افراد بالا آمده است. تلر میگوید: «مانند سوتیهایی بود که ویدیوهایشان را در یوتیوب میبینیم.» و این پیام واقعی او است: «وقتی این مردان مشکلی ندارند که زمین بخورند، ناله کنند و دوباره بلند شوند؛ آنها پای برهنه دارند؟» او به عقب تکیه میزند و مکث میکند تا بگوید: «این جوهره گوگل اکس است. وقتی مدیران در نمای کلی میتوانند شکست بخورند، پس این اجازه به بقیه داده میشود که بیشتر اینگونه باشند.» در اصل، در گوگل اکس شکست یک هدف نیست، اما از خیلی جهات، یک وسیله و راه است برای رسیدن به هدف. حالا که با تلر صحبت میکنم، بیشتر روز را درون آزمایشگاه او گذراندهام؛ جایی که تا پیش از این، هیچ روزنامهنگاری حق گشت زدن در آن را نداشته است. از صبح تا عصر، از فضاهای کاری متعددی بازدید کردم و با اعضای گروه ارزیابی پیدرپی گوگل اکس(Google X Rapid Evaluation Team) مشهور به Rapid Eval صحبتهایی طولانی داشتم؛ صحبتهایی درباره اینکه چگونه ایدهها را با دقت میسنجند و نویدبخشترین آنها را بر میگزینند. آشپزخانه طراحی در نزدیکی دفاتر اصلی گوگل اکس قرار دارد که یک کارگاه بزرگ ساختوساز است مملو از پرینترهای سهبعدی، ماشینتراشهای پیشرفته و تجهیزات ماشینی پیچیده دیگر است (در کناری تعدادی عناصر تزئینی غریب). این کار ابتدا با انجام هر کار ممکن توسط انسان یا فناوری، در راستای از هم پاشیدن آنها آغاز میشود. Rapid Eval نقطه آغاز فرآیند خلاقانه در گوگل اکس است؛ این یک روش است که به رد کردن ایدهها بسیار بیشتر از تصدیق آنها اهمیت میدهد، به همین دلیل گاهی گمان میکردم که گوگل اکس (یا به قول کارکان، اکس) برای شکست ارزشی تقدسوار قائل است. چنانکه ریچ دووال، سرپرست Rapid Eval، میگوید: «چرا وقتی میتوان همین حالا شکست خورد، آن را به فردا یا هفته دیگر عقب انداخت؟» تلر به هنگام شام به من میگوید که گاهی افرادی را که به اشتباه خود اعتراف میکنند یا در جلسات گروهی مغلوب میشوند، در آغوش میگیرد. اکس افراد معمول دره سیلیکون را استخدام نمیکند. گوگل همین حالا یک آزمایشگاه بزرگ با نام Google Research دارد که عمدتاً وقف علوم کامپیوتر و فناوریهای اینترنتی میشود. تمایز گاهی به این شکل نمود پیدا میکند: گوگل ریسرچ بیشتر درباره بیتها است و گوگل اکس بیشتر درباره اتمها. به بیان دیگر، اکس وظیفه ساخت چیزهایی واقعی را دارد که با دنیای فیزیکی در تعامل قرار میگیرند و تا اندازه مشخصی به چهار پروژه اصلی که تا کنون از اکس بیرون آمدهاند، یک پیوستگی منطقی میبخشد: خودروهای بدون راننده، گوگل گلس، بالونهای مرتفع وایفای و لنزهای ناظر قند خون. اکس عمدتاً در جستوجوی افرادی است که به دنبال ساخت چیزهای مختلف هستند و به این راحتی ناامید نمیشوند. در حال حاضر، درون آزمایشگاه بیش از 250 فرد مختلف باقدرت کار میکنند؛ گروهی منحصربهفرد از محققان کهنهکار، مجسمهسازان، فیلسوفان و ماشینکاران را ملاقات کردم. یکی از دانشمندان اکس دو اسکار جلوههای ویژه برده است. خود تلر یک رمان نوشته، در حوزه مالی کار کرده و دکترای خود را در رشته هوش مصنوعی گرفته است. یکی از استخدامیهای اخیر به مدت پنج سال، عصرها و آخر هفتههای خود را صرف ساخت یک هلیکوپتر در گاراژ خود کرده است. این هلیکوپتر به راستی کار میکند و او آن را مرتب پرواز میدهد؛ به نظرم دیوانهوار است! اما فقط مهارتهای فناورانه او نبود که کار را نصیبش کرد، بلکه هلیکوپتر بود. دووال میگوید: «تعریف کلاسیک متخصص این است که کسی بیشتر و بیشتر درباره کمتر و کمتر میداند نه اینکه همه چیز را درباره هیچ بداند. چنین افرادی میتوانند بهشدت در یک روند متمرکز، کارآمد باشند. اما اینها افرادی مناسب اکس نیستند. آنچه ما میخواهیم، از یک جهت، افرادی هستند که کمتر و کمتر درباره بیشتر و بیشتر بدانند.» اگر یک طرح کلی دقیق پشت اکس باشد، آن چیزی نیست جز ترکیب آشفتهای از تیزهوشان واخورده؛ آرایشی که لاجرم موجب ایجاد سایش میان اعضای این دسته میشود؛ آرایشی با امید ساخت محصولهایی برای حل سختلگامترین مشکلهای دنیا. اما گوگل اکس، چنانکه تلر آن را توصیف میکند، خود یک آزمایش است؛ تلاشی برای پیکربندی دوباره یک آزمایشگاه شرکتی عادی و تغییر طرزکار آن. در این مورد، عمل مذکور با قبول خطرهایی باورنکردنی در میان انواع گستردهای از حوزههای فناوری انجام میشود، اما هیچ تردیدی در دور شدن از کسبوکار شرکت مادر وجود ندارد. هنوز مشخص نیست که این ایده نبوغآمیز خواهد بود یا نابخردانه. هیچ الگوی تاریخی یا نمونهای مشابه آنچه این گروه انجام میدهند، وجود ندارد. با وجود این، روند مذکور از جهاتی منطقی به نظر میرسد. گوگل نیز خود را حلقه اتصالی در تاریخ یافته که پیش از آن وجود نداشته است و شاید هم دیگر تکرار نشود. شرکت بهشکلی تصورنشدنی ثروتمند و از استعدادهای مختلف لبریز شد. این شرکت زمانی به اوج تأثیرگذاری خود میرسد که شبکهها، قدرت محاسباتی و هوش مصنوعی بیش از پیش در بافت «عصر ماشینی دوم» تنیده میشوند؛ این عبارتی است که متخصصان فناوری برای توصیف دوره فعلی از آن استفاده میکنند و لفظ محبوب اهالی دره سیلیکون است. علاوه بر این، گوگل در تلاش است تا هسته کسبوکار غولآسای دیگری توسعه دهد تا واحد عظیم جستوجوی خود را تقویت کند. چرا این کار را از طریق اکس انجام ندهد؟ از نظر تلر این آزمایشگاه عاشق شکست، هماکنون کاری را انجام میدهد که همه از انجام آن شانه خالی میکنند. شرکتهای کوچک برای نوآوریهای بزرگ و مخاطرهآمیز منابعی کافی ندارند. شرکتهای بزرگ هم فکر میکنند چنین کارهایی سهامداران را میترساند. رهبران سیاسی عقیده دارند که برای چنین کارهایی پول کافی نیست یا اینکه مجلس هر قدم اشتباه یا شکستی را به شکل یک رسوایی ترسیم میکند. تلر میگوید: «این روزها وقتی حرف نوآوریهای بنیادین و عجیب به میان میآید، هر کسی فکر میکند این کار، کاردیگران است.» البته ذکر این نکته نیز مهم است که این نوآوریهای متهورانه، بر خلاف آنچه گوگل دوست دارد به نظر برسد، فقط به دلایل نوعدوستانه انجام نمیشوند. برای مثال، با وجود اینکه خودروهای بدون راننده قطعاً جانهای زیادی را نجات خواهند داد، دستهای راننده را هم آزاد میکنند تا به عنوان نمونه، در وب جستوجو کند یا از جیمیل استفاده کند. بالونهای وایفای نیز میتواند استفاده یک میلیارد کاربر بیشتر را از سرویسهای گوگل در بر داشته باشد. با این حال، باز هم دشوار است که از ایدههایی که چنین نفسگیرانه آرمانگرا هستند، تقدیر نکرد. وقتی از تلر میپرسم چرا گوگل ترجیح داده است که به جای سرمایهگذاری روی چیزهای جذابتر برای والاستریت، روی اکس سرمایهگذاری کند، صورتمسئله را از بنیان نادیده میگیرد. سپس لبخندی روی لبش باز میشود و میگوید: «آن یک انتخاب نادرست است. چرا باید گلچین کنیم؟» باغ مخفی گوگل اکس در کناره محوطه گوگل قرار گرفته و بخش زیاد آن در دو ساختمان سهطبقه آجرقرمز جای گرفته است. آزمایشگاه هیچ تابلویی در سردر خود ندارد، چنانکه هیچ سایت رسمیای هم ندارد (تلر میگوید اگر هم باشد، در هر صورت چیزی برای گذاشتن روی آن نداریم). ورودی اصلی ساختمان به یک کافیشاپ سلفسرویس کوچک میرسد. زیباییشناسی فضای داخلی مدرن، ساده و صنعتی است. سمت چپ فضایی است شامل دهها اتاقک و چندین اتاق کنفرانس. سمت راست نیز جای دوچرخه قرار دارد و ناهارخوری با یک تابلوی اخطارآمیز که اعلام میکند فقط کارکنان رسمی اکس حق ورود دارند. بهجز این، نشانه دیگری مبنی بر حضور در یک آزمایشگاه فوقسری دیده نمیشود. بیشتر کارگاههای اشتراکی در طبقه پایین قرار دارند؛ در اتاقهایی با سقف بسیار بلند و نامهای خیالبافانهای همچون «قلعه جمجمه خاکستری». این اتاقها همچنین پر از وسایل شخصی الکترونیک هستند و اکسرها (Xer) خمیده روی لپتاپشان در آنها به چشم میخورند. خاستگاه اکس به سال 2009 برمیگردد. زمانی که برین و بنیانگذار دیگر شرکت، لری پیج، تصمیم گرفتند سمت جدیدی با عنوان «مدیر بقیه» تعریف کنند. این شخص مسئول زیر نظر داشتن ایدههایی دور از کسبوکار اصلی شرکت بود. این مفهوم در سال 2010 به اکس تکامل یافت. به لطف تلاش سباستین تران و پشتیبانی برین و پیج، وقتی که آنها خواستند یک خودروی بدون راننده بسازند، تران تلر را بهعنوان یکی از مدیران خود برگزید. اما وقتی تران بیش از پیش به عمق فناوری توسعه خودرو وارد شد (و بعدتر به شرکت نوپای خود، اوداسیتی در حوزه آموزش آنلاین)، نظارت بر دیگر پروژههای اکس را رها کرد و اینجا بود که تلر مسئولیتهای تماموقت روزانه را به عهده گرفت. ریچ دووال سرپرست گروه Rapid Evaluation است. او میگوید: «اگر یک ایده کاملاً دیوانهوار و غیرقابل قبول به میان آید، احتمالاً از سمت من آمده است.» دو توضیح درباره اینکه اکس مخفف چیست، وجود دارد. در ابتدا، این حرف جا را برای یک نام بهتر در آینده نگه داشته بود، اما امروز معمولاً بیانگر جستوجو برای راهکارهایی است که با ضریب ده بهتر از جستوجوهای معمول است. برخی از اکسرهایی که ملاقات کردهام، عقیده دارند که اکس نشاندهنده سازمانی است که فناوریهایی را میسازند که هماکنون ده سال با تأثیرگذاری عمده و عمومی فاصله دارند. این داستان نیز در نوع خود منحصر به فرد است. روزگاری بود که آزمایشگاههای شرکتها بخش بزرگی از بودجه تحقیق و توسعه خود را صرف پروژههای بلندمدت و مخاطرهآمیز میکردند، اما تمرکز فزاینده روی درآمدهای پایان هر سهماهه و درک این موضوع که بازگشت سرمایه در پژوهشهای طولانیمدت بسیار دشوار است، باعث شد شرکتها تحقیقات کوتاهمدت را منطقیتر بیابند. اگر هم بخواهند به آینده دور فکر کنند یا حقوق یک ایده اولیه را از دانشگاهها و آزمایشگاههای دولتی بخرند یا یک شرکت نوپای خلاق را ببلعند. تلر و برین با این کار مخالف نیستند، چنانکه گوگل بهتازگی شرکت انرژی بادی ماکانی را خریداری و به اکس تزریق کرد. اما گوگل بارها خرد مقبول کسبوکاری را در ازای اجرای ایدههای تحقیقاتی دیوانهوار پس زده و صبورانه منتظر بلوغ آنها شده است. بهتازگی، وقتی پیج با انتقادهایی درباره سودمندی سرمایهای که به اکس تزریق میکند روبهرو شد، هیچ تلاشی برای توجیه این موضوع نکرد. او در پاسخ به این نقدها گفت: «در کل، تقلای من این است که افراد را به سرمایهگذاری روی تحقیق و توسعه طولانیمدت ترغیب کنم.» او سپس اشاره کرد که مقدار سرمایهگذاریشده با توجه به درآمد کل گوگل مبلغ زیادی نیست و از جامعه مالی گله کرد: آنها باید در اصل از او بخواهند سرمایهگذاریهای بزرگتر، مخاطرهآمیزتر و طولانیمدتتری انجام دهد و نه کمتر. پروژههای اکس از نظر کلی سه معیار مشترک دارند. نخست اینکه باید میلیونها یا بهتر از آن، میلیاردها انسان را تحت تأثیر قرار دهند. همه باید یک راهکار بنیادی را بهکار گیرند که این راهکار دستکم یک عنصر برای یادآوری داستانهای علمی، تخیلی داشته باشد. همگی آنها باید فناوریهایی را برگزینند که هماکنون یا در آینده نزدیک، دست یافتنی باشند. اما به گفته دووال، یک اصل یکپارچه دیگر هم هست که سه معیار را به یکدیگر متصل میکند: هیچ ایدهای نباید فزونشی باشد (یعنی روند آن مستلزم قدمهای ریز به تعداد زیاد باشد و نه قدمهای بلند و تعداد کم). دووال اعتراف میکند که ممکن است این حرف خیلی کلیشهای بهنظر برسد؛ جلوگیری دره سیلیکون از «قبول خطرپذیریهای عظیم» عبارتی پیشوپا افتاده و سخیف شده است، اما او و همکارانش به دلایل ایدئولوژیک نیست که گرایش به قدمهای کوچک را طرد میکنند. این باور آنها دلایل عملی دارد. او میگوید: «انجام تقریباً هر کاری در این دنیا سخت است. برخاستن از تختخواب در صبح نیز ممکن است برای من سخت باشد. اما تاختن به یک مشکل با ابعاد دو برابر یا ده برابر، به اندازه دو برابر یا ده برابر سختتر نیست.» دووال اصرار دارد که اغلب اوقات حمله کردن به بزرگترین مشکلها آسانتر از «تلاش برای بهبود بخشیدن پنج یا دو درصدی به نمونه موجود، با طی یک فرآیند طولانی است.»بر اساس گفته او، مثلاً خودرو را در نظر بگیرید، اگر بخواهید یک خودرو با مصرف سه لیتر در هر صد کیلومتر بسازید، کار زیادی به گردن شما خواهد بود، با این حال، هنوز هم تأثیر زیادی روی مشکل بنیادین منابع سوختی و انتشار گازهای سمی نمیگذارد. اما اگر بخواهید یک خودرو با مصرف کمتر از نیم لیتر در هر صد کیلومتر بسازید (که در اصل به مشکل بنیادین موجود حمله میکند) لاجرم از عرف رها میشوید، زیرا نمیتوانید طراحی موجود را تا این اندازه بهبود بخشید. در مقابل، باید از نو آغاز کنید و دوباره بررسی کنید که یک خودرو در اصل چیست. باید به انواع موتورها و سوختها فکر کنید یا به مواد عصر فضا فکر کنید که وزن کمی داشته باشند و دوام آهن که فیزیک حملونقل را تغییر میدهد یا اینکه در مقابل اختراع یک جایگزین جدید، اساساً ایده خودرو را کامل دور بریزید. سپس شاید (فقط شاید)، به چیزی برسید که برای اکس ارزش داشته باشد. به روش گوگل اکس ایدههای دیوانهوار باید از آزمایشهای سخت، جان سالم به در ببرند. در این قسمت فرآیند طیشده در یک نمونه را مشاهده میکنید: پروژه لون برای عرضه وایفای. 1- مشکل شناسایی شد: گروه Rapid Evaluation در گوگل اکس در جریان معضلاتی قرار میگیرند که ارزش پیگیری دارند. Project Loon در اصل به مثابه ایدهای در زمینه اتصال دستگاههای قابل حمل گوناگون آغاز شد. اما در ژوئن 2011، ریچ دووال، سرپرست Rapid Eval، تصمیم گرفت تمرکز را به سمت افزایش دسترسی به اینترنت در مناطق روستایی یا فقیر سوق دهد. 2- ایده توسعه یافت: لاکهید روی یک هواناو ارتباطی در ارتفاع کار میکند که بتواند در یک نقطه ثابت بماند، اما ساکن نگه داشتن چنان ساز و برگی کار بسیار دشواری است. دووال بینش دیگری داشت: اگر یک هواناو به هوا رود و یکی دیگر هم پشت آن باشد چطور؟ به بیان دیگر: بالن. 3- راهکار آزمایش شد: دووال تعدادی بالن هواشناسی 80 دلاری را بهصورت آنلاین خریداری کرد و فرستندههای رادیویی را درون جعبهای سوار کرد که قابل پیوست بود. سپس او این وسیله ابداعی را در مخزن آب سن لویی، در فاصله یک ساعتی گوگل، به هوا فرستاد و در زیر آن سوار بر سوباروی خود آن را دنبال کرد. 4- نمونه اولیه ساخته شد: مدیران اکس در ماه اوت 2011 رسماً مجوز آغاز پروژه لون را صادر کردند و گروهی را مأمور ساخت ناوگان کوچکی از نمونههای اولیه کردند. زر میچ هاینریک کار روی یک آنتن لون را آغاز کرد؛ اعضای گروهش یک سرای کوچک در کارگاه خود ساختند تا ببینند آنتن چگونه میتواند به محل اقامت مشتریها ضمیمه شود. 5- محصول معرفی شد: اکس مایک کسِدیِ کارآفرین را وارد میدان کرد تا رونمایی از پروژه را به منزله یک کسبوکار واقعی مدیریت کند. قدم نخست یک برنامه آزمایشی در نیوزیلند بود؛ جایی که در ژوئن 2013، لون برای مدتی بهصورت زنده کار کرد. چنانکه اکس توجه سرویسدهندههای جهانی ارتباطی را جلب کرده است، گروه به این فکر میکند که چه نوع الگوی کسبوکاری مناسبترین مورد برای این کار است. RE: سفری به باغ مخفی گوگل - farnaz - ۹۵/۲/۱۱ هفتخوان ایدهها
دووال در یک اتاق کنفرانس بزرگ در طبقه همکف روی صندلی خود نشسته است. او من را به اینجا آورده است تا نشان دهد که گروه Rapid Eval چگونه روی ایدهها بحث میکند. پیرامون یک میز مستطیل چوبی با دو تن از همکارانش گرد هم آمدیم: دن پیپونی و میچ هاینریک. پیپونی 47 ساله، خوشبیان، کمحرف و انگلیسیزبان است، یک ریاضیدان و متخصص فیزیک نظری و برنده اسکارهای مذکور. حتی در میان ذهنهای تیزهوش در گوگل اکس، او یک تیزهوش استثنایی به شمار میآید. هاینریک، راهنمای جوان آزمایشگاه در زمینه طراحی، حس خوب مدرسه هنری را به مخاطب منتقل میکند. او با قریحه خود چیزی ساخته است که آشپزخانه طراحی شناخته میشود، یک کارگاه ساختوساز بزرگ که پر از پرینترهای سهبعدی، ارههای میزی و ماشین تراشهای پیچیده است که در یک ساختمان نزدیک آزمایشگاه اصلی اکس گردآوری شدهاند. او سطلی پلاستیکی پر از فریمهای عینک قدیمی به جلسه Rapid Eval میآورد. او میگوید: «اینها تعدادی از نمونههای اولیه برای عینک بودهاند.» بهطور اتفاقی چند بورد مدار و چند طراحی بسیار زشت را بیرون میکشد. او توضیح میدهد که اینها به قصد عرضه در بازار ساخته نشدهاند، اما نشان میدهند که چه چیزی در ذهنشان شکل گرفته و در واقع چه چیزی ساخته شده است. دووال 43 ساله گفتوگوی سهنفره را تکمیل میکند. او دکترای خود را از MIT گرفته و پیش از آمدن به گوگل چندین سال در اپل کار کرده است. فهمیدن اینکه رشته تحصیلی او در دانشگاه دقیقاً چه بوده، کاری دشوار است؛ پس از ده دقیقه توضیح به نظر میرسد که ترکیبی از طراحی، فیزیک، انسانشناسی و یادگیری ماشین باشد. از همین رو، تنوع حوزههایی که او میتواند با سرعت زیادی درباره آنها صحبت کند، خیرهکننده است: جنایی، ارتباطات، کامپیوتر، علم مواد، روباتیک و غیره. در واقع، این دووال بود که ایده Project Loon را ارائه داد؛ نامی که همان بالونهای وایفای با آن شناخته میشوند. او بهشدت تلاش کرد که پروژه در سطح فنی شکست بخورد، اما فهمید که نمیتواند، بنابراین موافقت کرد تا پروژه پیش از اینکه به Rapid Eval بازگردانده شود، یک سال جریان داشته باشد. از برخی جهات، تماشای گروه او به هنگام کار، مانند تماشای آماده شدن یک گروه نمایش طنز فیالبداهه برای تئاتر است؛ ایدهها بیرون میآیند، در گروه میگردند تا به نتیجه برسند یا راه را بهسوی چیزی بهتر باز کنند. گروه در بیشتر جلسههای Rapid Eval به شش نفرمیرسد که دووال، پیپونی و هاینریک (و گاهی تلر) هم از اعضای این گروه هستند. آنها هفتهای یک روز به هنگام ناهار جمع میشوند تا روی پیشنهادهایی بحث کنند که از درون اکس یا از بیرون، مثلاً شرکت مادر یا آشنایی در دانشگاه، به دستشان رسیده است. کمی بعدتر، در همین هفته، یک یا دو مورد از بهترین پیشنهادها برای بررسی بیشتر، بهشکل رسمیتری پیش کشیده میشوند. عمدتاً گروه به ابعاد پروژه و تأثیر چاره پیشنهادی و خطرهایهای فناورانه آن نگاه میکند. آیا این پیشنهاد واقعاً مشکل مورد نظر را حل خواهد کرد؟ محصول پیشنهادی در عمل قابل ساخت است؟ سپس آنها به خطرهای اجتماعی میپردارند. اگر ساخته شود، در عمل قابل استفاده خواهد بود؟ اینکه آنها چنین سؤالهایی را در محاسبههای خود در نظر میگیرند، دلیل دارد. وقتی بهوضوح سعی دارید محصولهایی را تصور کنید که هیچ همتایی در فرهنگ ما ندارند، موانع احتمالی نیز باید تصور شوند. برای مثال، درباره خودروهای بدون راننده پیچیدگیهای حلنشدهای، همچون قوانین ایالتی، زیرساختها یا بیمه باقی ماندهاند. درباره گوگل گلس نیز مشکلاتی اساسی در زمینه حریم خصوصی باقی مانده است. اما اگر گروه به این باور برسد که چنین مشکلاتی حلشدنی هستند و تا پایان بحث همچنان درباره یک فناوری کنجکاو باشند، از هاینریک یا پیپونی میخواهند که در عرض چند روز یک نمونه اولیه خام از آن بسازند. زمانیکه آنها پذیرفتند که محصول مورد نظر میتواند کار کند، مجوز کلید خوردن رسمی پروژه را صادر میکنند. آنها دقیقاً نمیگویند که این اتفاق چند وقت یک بار رخ میدهد، فقط چنین اتفاقی فوقالعاده نادر است. چنانکه گوگل میگوید، پیشنهاد باید به سطوح بسیار بالایی برسد تا بتوان با اطمینان گفت: «این یک پروژه جدید گوگل اکس خواهد بود.» البته پس از گذر از این مرحله باز هم ممکن است در روند تکامل از بین برود. به بیان دیگر، آغاز عملی یک پروژه گوگل اکس در سطحی از این هم بالاتر اتفاق میافتد. سمت رسمی اوبی فلتن «مسئول آماده ساختن مونشاتها برای ارتباط با دنیای واقعی» است.
او میگوید: «گاهی مشکلات در گوگل اکس به راحتی در دید قرار میگیرند، مانند اینکه دو سوم جهان به یک ارتباط اینترنتی مطمئن ارزانقیمت دسترسی ندارند.» این همان چیزی است که باعث شد او به Project Loon برسد. او ادامه میدهد: «اما برخی مشکلات در آینه عقبنما است که راحتتر دیده میشوند. برای مثال، اینکه اسمارتفون چگونه زندگی را متحول میکند، توضیحش به یک فرد در دوران پیش از اسمارتفونها بسیار دشوار خواهد بود.» دووال میگوید که همین طرز تفکر بود که به گوگل گلس رسید: «موضوع، نگاه کردن به عقب از [زاویه دید] آینده است، وقتی که همگان با عینکهای هوشمند به این طرف و آن طرف میروند و هیچ کس خانه خود را بدون آن ترک نمیکند. آن زمان است که واضح میشود: “مسلم است که من میخواهم به اطلاعات متصل باشم، اما با روشی که کمترین تهاجم را داشته باشد و تحمیلی نباشد.”» او کاملاً منطقی حرف میزند. اما این همان جایی است که در گفتوگو وارد بحث درباره تختهاسکیت معلق و آسانسور فضایی میشویم؛ البته خیلی جدی. از میان داستانهای علمی، تخیلی دووال یک اسکیتسوار قهار است و ساخت یک تختهاسکیت معلق (Hoverboard) چیزی است که او همواره در سر میپرورانده است. او در حالی که شانههای خود را بالا میاندازد، میگوید: «میخواستم یکی از آنها را داشته باشم. اگر یک ایده کاملاً دیوانهوار و ناپذیرفتنی به میان آید، احتمالاً از سمت من آمده است.» گروه در واقع کاربردهایی عملی برای ایده یافتند. در حوزه صنعتی، انتقال اشیای سنگین روی یک سکوی معلق علاوه بر ارزشمند بودن، قابلیت دگردیسی نیز خواهد داشت. دووال میگوید: «یک مرکز انبار اجناس غولآسا، مانند انبار آمازون را تصور کنید که در آن پالتها شناور شوند و به اطراف حرکت کنند یا آزمایشگاهی که همه تجهیزات سنگین به سمت من میآیند.» هاینریک میگوید: «دن! تختهاسکیت معلقی را که ساختهای به او نشان بده.» پیپونی صاف مینشیند و گلو صاف میکند: «درسته.» جلوی او یک مستطیل کوچک و درخشان در ابعاد یک کتاب معمولی دیده میشود. روی سطح مجموعه متصلی از آهنرباهای دایرهای وجود دارد. پیپونی میگوید: «نخستین سؤالی که در اینجا مطرح است، به فیزیک مربوط میشود. آیا در عمل میتوان شیئی معلق داشت؟ بنابراین افراد شروع به تلاش با آهنربا میکنند تا آرایشی پیدا کنند که چیزی را شناور نگه دارد.» این منطقی است که پشت قطارهای سریعالسیر آهنربایی معلق قرار دارد که در ژاپن و چین استفاده میشوند. اما این سیستمهای «mag-lev» ساختاری تثبیتکننده دارند که قطارهای شناور را در جایگاه نگه میدارد تا بتوانند فقط در یک جهت حرکت کنند. این روش برای معلق نگه داشتن یک تختهاسکیت در هوا و راندن آن به هر جهت در یک فضای باز، کارآمد نیست. بر اساس توضیحهای پیپونی یکی از مشکلات، قطبی بودن آهنرباها است، چنانکه وقتی سعی میشود تخته معلق به هر سویی رانده شود، انتقال از حالت دفع به جذب باعث برعکس شدن تخته میشود. هر اسکیتسواری میتواند به شما بگوید که این به چه معنا است: تختهاسکیت شما بهدردنخور خواهد بود.اما این دقیقاً همان نوع مشکلی است که اکس برای حمله به آن طراحی شده است. پیپونی میگوید: «حفرههایی در این نظریه وجود دارد که باید پیدا شوند. جنسیتهایی وجود دارند که بهنوعی عجیب و غریب هستند و رفتاری مانند رفتار استاندارد آهنربا ندارند.» پیپونی کشف کرد که یک برش بسیار نازک از گرافیت روی بستر کوچکی از آهنرباها میتواند کارآمد باشد. بنابراین او نمونهای از آن را برای Rapid Eval ساخت. او تختهاسکیت کوچک خود را از فراز میز به سمت من هل داد و من آن را امتحان میکنم. برش گرافیت، اندکی بزرگتر از یک سکه متوسط، کمی بالای آهنرباها معلق است و با کوچکترین هل به هر سمتی سر میخورد. دووال میگوید، وقتی برای نخستین بار این را دید متحیر شده بود. با این حال، در این نقطه پیپونی دیگر از این روش گذشته بود. چنانکه وقتی او محاسبههای مربوط به گسترش تختهاسکیت به ابعادی قابل استفاده را انجام داد، محاسبات فیزیکی نشان میداد در یک نقطه مشخص وزن تخته بالشتک هوای آن را از بین میبرد. فناوریهای دیگری میتوانند کمک کنند (مثلاً استفاده از جنسیتهای ویژه در دمای بسیارخنک)، اما بر اساس تصمیم گروه، چنین کاری هزینهها و پیچیدگیهای اضافی ایجاد میکند؛ هزینههایی که با تأثیر اقتصادی و اجتماعی محصول توجیهپذیر نخواهد بود. بنابراین تختهاسکیت معلق گوگل اکس به قفسهها رفت تا شاید در آینده از سر گرفته شود. دووال میگوید: «وقتی چیزی را رها میکنیم، یک اتفاق مثبت است. ما میگوییم: “این خوب است: حالا میتوانیم روی چیزهای دیگر کار کنیم.”» مثلاً آسانسورهای فضایی؛ چیزی که شایعه کار روی آن در اکس وجود داشته، اما تا کنون هیچ وقت تأیید نشده بود. دووال میپرسد: «میدانی که آسانسور فضایی چیست؟» او تعاریف اولیه را مرور میکند؛ یک کابل که به ماهوارهای ثابت در فضا متصل میشود که آن ماهواره دهها هزار کیلومتر دورتر از زمین قرار دارد. میچ هاینریک آشپزخانه طراحی گوگل اکس را خلق کرده است؛ جایی که او دیگر اعضای گروه نمونههای اولیه سادهای برای ایدههای بزرگ میسازند.
از نظر دووال این ایده با بیرون آمدن از یک داستان علمی، تخیلیکاملاً با معیارهای اکس جور درمیآید.در ضمن، این ایده با توجه به اینکه هزینه سفر فضایی را به کسری از هزینه فعلی میرساند، قابلیت دگردیسی هم خواهد داشت: سفینههای حمل بار به کابل متصل خواهند شد و به سمت ایستگاه فضایی حرکت میکنند. دووال میگوید: «این یک سرمایهگذاری ثابت کلان خواهد بود. اما پس از آن میتواند افراد را با انرژی نهایی اساساً صفر از زمین به مدار ببرد. این ایده هزینههای دسترسی به ایستگاههای فضایی را بسیار کاهش خواهد داد.» جای تعجب نیست که گروه به یک مشکل عمده بربخورد. اگر مشکلات ابعاد پروژه تختهاسکیت را متوقف کرد، این علم مواد بود که آسانسور فضایی را خرد کرد. گروه میدانست که کابل باید به شکلی استثنایی قوی باشد. بر اساس محاسبات پیپونی این طناب باید دستکم صد برابر قویتر از قویترین پولاد موجود باشد. او یک ماده پیدا کرد که میتواند این کار را انجام دهد: نانوتیوبهای کربنی. اما هیچکس یک نانوتیوب کربنی کامل، طولانیتر از یک متر، تولید نکرده است. بنابراین آسانسورهای فضایی به بعد موکول شد و گروه تصمیم گرفت هر گونه پیشرفتی را در حوزه نانوتیوبهای کربنی زیر نظر بگیرد. درس بزرگتر این بود که هر ایده گوگل اکسی که به یک نوع توسعه جدید در علوم مواد، وابستگی کامل دارد، نمیتواند ادامه یابد. این مورد درباره حوزه الکترونیک صدق نمیکند؛ اکس میتواند در راه رسیدن به دستگاهی پیش برود که به پیشرفت نزدیک در حوزه محاسبات وابسته است؛ زیرا قانون مور پیشرفتی نمایی را در قدرت محاسباتی پیشبینی میکند. به همین دلیل است که گروه دووال اطمینان دارند که با گذشت هر سال از خامی عینک گوگل کاسته میشود. اما هیچ راهی وجود ندارد که پیشبینی دقیقی از زمان تولید یک ماده خاص یا ابداع روند تولید جدید ارائه شود؛ این اتفاق میتواند سال دیگر یا صد سال بعد به وقوع بپیوندد. سرانجام گفتوگو به اینجا رسید که گروه چگونه تصمیم گرفت درباره مزایا و معایب دورنوردی بحث کند. بله، همچون پیشتازان فضا. چنانکه تلهپورتر در این سریال دیده میشد، مولکولهای یک شخص یا شیء از نظر تئوری میتواند در طول یک فاصله فیزیکی «پرتودهی» شود و با کمک نوعی فناوری اسکن و یک دستگاه دورنوردی (Teleportation) به جایی دیگر منتقل شود. البته مسلم است که هیچ کدام از این موارد وجود خارجی ندارد. پیپونی پس از مقداری پژوهش، نتیجهگیری کرد که دورنوردی چندین اصل فیزیک را نقض میکند. اما از میان آن بحثها چند بینش جدید بیرون آمد (که برای توضیح در اینجا زیادی پیچیدهاند) که به ارتباطات رمزنگاریشده مقاوم به استراق سمع مربوط میشود؛ موضوعی که مورد علاقه گوگل نیز هست. بنابراین ممکن است ایدههایی به ایدههای خوب دیگری بیانجامند. دووال میگوید: «من دوست دارم به این مشکلها بهعنوان یک نردبان نگاه کنم.» در حال حاضر، گروه Rapid Eval کاردانشگاههای خاصی را زیر نظر دارد که روی مواد فوققوی و فوقسبک خاص کار میکنند. یک استاد کلتک، جولیا گریر، روی چیزی کار میکند که آن را nanotrusses نامیده است. دووال به این پروژه علاقه ویژهای دارد. او میگوید: «این [ماده] چگونگی ساخت ساختمانها را کاملاً متحول خواهد کرد. زیرا اگر چیزی داشته باشیم که بهشکلی باورنکردنی قوی و بهشکلی شگفتانگیز فشرده باشد، شاید بتوانیم یک ساختمان کامل را به صورت پیشساخته عرضه کنیم؛ ساختمانی که داخل یک جعبه جا میشود، آن را به محل ساخت میبریم و مانند یک اوریگامی کاغذی باز میکنیم تا به ساختمانی تبدیل شود که از هر چیزی که اکنون داریم، قویتر است و توانایی نگه داشتن حجمی به اندازه یک ساختمان را دارد.» پس از لحظهای سکوت در اتاق ادامه میدهد: «میدانم که کاملاً دیوانهوار به نظر میرسد.» ایدههای ناکام در میان صحبتها، دووال از من میپرسد که برای Rapid Eval چه ایدهای دارم. چون به من اخطار داده شده بود که ممکن است چنین سؤالی از من پرسیده شود، آماده به میدان آمده بودم: یک «گلوله هوشمند» که میتواند از قربانی بالقوه محافظت کند و از خشونت اسلحه بکاهد؛ هم تصادفی و هم عمدی. شما خودروهای خودران دارید که از آسیب جلوگیری میکنند. چرا گلولههای خودران نداشته باشید؟ دووال نمیگوید این احمقانهترین چیزی است که تا به حال شنیده است که این کمی خیالم را راحت میکند. آنچه در پی میآید گفتوگویی است که حس بالا رفتن از آن نردبان خیالی را منتقل میکند. ما بهسرعت مزایا و معایب هوشمند کردن اسلحه (این فناوری تا درجه خاصی وجود دارد) در مقابل هوشمند کردن گلوله (کاری بسیار دشوارتر) را میسنجیم. از یک بحث مشخص درباره گلولههای «خود نابودشونده» با سوزنهای ریز زیرپوستی حاوی داروی بیهوشی (ایده دووال) میرسیم به استفاده از حسگرها و قوه جاذبه برای رساندن گلوله به زمین قبل از اصابت به هدف اشتباهی (ایده هاینریک). سپس ایده جدا کردن ضارب از خرج با استفاده از یک سوئیچ الکترونیک راهدور به میان میآید (پیپونی). البته فحوا زود عوض میشود. سخن گفتن درباره جلد اسلحه هوشمند برای پلیسها و سپس نشانهگیرهای هوشمند را آغاز میکنیم؛ چیزی که صاحبان اسلحه گرم ممکن است خواستار آن باشند. آنها حتی فکر میکنند که ممکن است ایده ارزش یک نمونه اولیه خام را داشته باشد. ما روی مباحث سیاسی و دوام در بازار نیز بحث میکنیم؛ چه کسی آن را میخرد، چه کسی با آن مخالفت میکند یا اینکه ممکن است چه نوع تأثیرهایی بگذارد. در نهایت، مشخص میشود که از بسیاری جهات، گوگل سعی میکند که در نیمه عملی جنون بایستد. سپس در همان روز همراه با اوبی فلتن 41 ساله در محوطه گوگل قدم میزنم. او عضوی از گروه است که همواره سعی دارد گروه را معقول و واقعگرا نگه دارد. در حقیقت، دووال از او با عنوان «شخص نرمال» در جلسههای Rapid Eval یاد میکند، کسی میتواند با پرسیدن سؤالهای ساده همه را به زمین برگرداند؛ سؤالهایی مانند: آیا قانونی است؟ همه این را خواهند خرید؟ همه از این خوششان خواهد آمد؟ فلتن یک مهندس نیست، او پیش از پیوستن به گوگل اکس در بخش بازاریابی در اروپا برای گوگل کار میکرد. او میگوید: «سمت واقعی من “مسئول آماده ساختن مونشاتها برای ارتباط با دنیای واقعی” است.» مسئلهای که فلتن با آن در جدل است این است که هیچ الگویی برای چگونگی عرضه این فناوریهای بنیادی به بازار وجود ندارد (به من میگوید: «اگر الگویی پیدا کردی به من هم بگو»). خوشبختانه برای اکس، لازم نیست همه چیز به یک منبع عظیم سود مالی تبدیل شود. فلتن توضیح میدهد: «هر محصولی باید پولساز باشد. اما نه لزوماً هر محصولی. اگر بخواهید با معیار دلار اندازه بگیرید، برخی از اینها کسبوکارهای بهتری از بقیه خواهند بود. بقیه ممکن است تأثیر بزرگی در دنیا بگذارند، اما بازار بزرگ و پرسودی نداشته باشند.» اکس امید دارد که در سال جاری یک پروژه فوقسری را اعلام کند که احتمالاً در دسته دوم جا بگیرد. چه چیزی خواهد بود؟ هیچ سرنخ مشخصی وجود ندارد. در گفتوگوهای خودم فقط توانستم تعدادی اشاره جزئی بیابم؛ اینکه آنها بهشدت درباره حمل و نقل و انرژی پاک کنجکاو هستند و بهخصوص درباره راهاندازی یک سیستم تشخیص طبی بهتر جدی هستند و جدیت در این حوزه خیلی بیشتر از درمان طبی است، زیرا عقیده دارند که مورد نخست تأثیر بسیار بیشتری خواهد داشت. در یک نقطه، از میان یک آزمایشگاه تجربه کاربری گوگل اکس رد شدم، جایی که روانشناسان با بررسی داوطلبان در حین امتحان فناوریهای آینده، به بینش جدیدی میرسند. یک شیء بزرگ به اندازه «شاهین مالت» در پلاستیک مشکی پیچیده شده است.همزمان، در نظر داشته باشید که هماکنون چه وظیفه طاقتفرسایی بر دوش اکس قرار دارد. این سازمان باید امسال همه پروژههای رونمایینشده خود را دستکم یک خانه جلو ببرد. ظاهراً Project Loon که هنوز برنامه کسبوکاری برای آن نهایی نشده، توجه شرکتهای ارتباطی را برانگیخته است، اما هنوز از نظر فنی برای استفاده در ابعاد بزرگ آماده نیست (بخشی از آن رونمایی شده، زیرا حق اختراعات ثبت شده باید عمومی میشد و گوگل ترجیح میداد با روش خود آن را افشا سازد). عینک گوگل که نزدیکترین محصول اکس به بازار است و خودروهای خودران که بسیار پیشرفت داشتهاند، هر دو درخشش شگفتانگیزی در میان مردم داشتهاند. با این حال غیرممکن است که بگوییم این محصولها چه زمانی در جایگاه یک کسبوکار کامیاب میشوند یا اینکه آن تأثیر دهبرابری را در طول ده سال تجربه خواهند کرد. در بعد از ظهری که با تلر شام صرف کردم، همه این معضلات را پیش کشیدم. از نظر من، چالش بنیادی در مرسوم کردن راهکارهای اساسی برای مشکلات بزرگ، این است که جامعه تمایل دارد که تغییر را به صورت پلهای تجربه کند، حتی با وجود اینکه بسیاری از حوزههای فناورانه بهنظر پیشرفتی نمایی داشتهاند. هر نوآوریای که باعث صرفهجویی در زمان یا پول شود یا سلامت ما را بهبود بخشد، همواره شانس بیشتری برای موفقیت زودهنگام دارد. اما در زمینه عینک، با محصولی روبهرو هستیم که علاوه بر امنیت و بهرهوری، با انسانیت ما نیز سر و کار دارد. این مشکل ممکن است بزرگتر از معضلات عملیتری باشد که اکسرها با آنها دستبهگریبان هستند. اما به نظر نمیرسد که آنها را نگران کرده باشد. در حقیقت، تلر ادعا میکند که عینک میتواند ما را انسانتر سازد. به گمان او این محصول مشکل بزرگی را حل میکند؛ بیرون کشیدن آن چهارگوشهای مستطیلی از جیبها و کارآمدتر و در دسترستر ساختن فناوری. اما ممکن نیست که گلس پاسخی نادرست به مشکلی درست باشد؟ تلر میگوید: «البته. اما کار ما هنوز تمام نشده و ممکن است اشتباهی کرده باشیم؛ یعنی میدانم از جهاتی اشتباهاتی داشتهایم.» به گفته تلر، قرار بود آن بخش از پروژه که دغدغه همکارانی مانند اوبی فلتن بود، تکرار شود. او میگوید: «اینکه از دنیا بپرسیم: نظر شما چیست؟ چگونه میتوانیم آن را بهتر سازیم؟ این بخشی از ما است که درباره پذیرش اشتباه باز باشیم، زیرا اینگونه راحتتر و کمهزینهتر است و بهتر است اکنون دریابیم که اشتباه کردهایم تا سالها بعد که مورد دوم سبب از بین رفتن منابع مالی و احساسی زیادی میشود.» تلر میگوید اینکه پروژههای اکس را «مونشات» مینامد، دلیل خاصی دارد: «اگر یکی از پروژههای گوگل اکس یک هومران (اصطلاحی در بیسبال، وقتی توپ به خارج از زمین پرتاب میشود و از روی همه موانع پریده میشود) بود و به همه چیزی تبدیل میشد که ما میخواهیم، واقعاً خوشحال میشدم، عرش را سیر میکردم اگر این اتفاق برای دو پروژه میافتاد.» در یک نقطه به مونشات خودم اشاره میکنم، آن گلوله هوشمندی که گروه دووال همان روز درباره آن بحث کرد. به نظرم یک فاجعه نبود، اما موفقیت هم نبود. تلر با همدردی میگوید: «تعریف درستی است. بیشتر ایدهها جواب نمیدهند. تقریباً همه ایدهها به نتیجه نمیرسند. بنابراین مشکلی نیست اگر ایده تو نیز بینتیجه ماند.» او لحظهای فکر میکند و ادامه میدهد: «چطور است بهجای یک گلوله معمولی در آن زهری مرگآور باشد که تا یک هفته بتوان آن را جبران کرد؟» با این کار آدم بدها بلافاصله متوقف نمیشوند، اما وقتی تیر بخورند، باید خود را برای دریافت پادزهر تسلیم کنند. او لحظهای به ایده فکر میکند: «نمیدانم.» از هماکنون موانع را پیش رو میبیند. میگوید: «فقط دارم همفکری میکنم.» |